خیلی موقع ها می دانیم اما باور نه. می دانیم که باید کاری بکنیم یا اینکه نکنیم اما برعکس عمل می کنیم. نمونه اش عمر سعد. در روز اولی که به کربلا وارد شد با امام هم صحبت شد. می دانست حق کیست. پیشنهادهای امام را به بهانه های مختلف رد کرد. امام هم او را در معذوریت قرار دادند. املاک، خانواده و ... را بهانه کرد. خودش هم می دانست بهانه است. می دانست که کارش عاقبت ندارد ولی نخواست.
سخت است انتظار. انتظار برای یار شدن. اماده شدن برای یار. می دانم که باید چه نباید کنم اما نمی خواهم. بهانه می اورم برای نشدن.